سیده یاسمن زهرا عزیز دل مامان و بابا و داداشسیده یاسمن زهرا عزیز دل مامان و بابا و داداش، تا این لحظه: 11 سال و 14 روز سن داره

دخـــتر باباش ، عـــزیز داداش

تربیت دینی

عزیزم، دختر گلم ، من و بابا سعی می کنیم شما با تربیت دینی بزرگ بشید. در دوران بارداری با اینکه نتونستم خیلی قرآن بخونم ولی زیاد گوش دادم و سعی کردم آرامشمو خیلی حفظ کنم ، باهات زیاد حرف میزدم و سوره والعصر رو هم زیاد خوندم که الان دارم آثارشو می بینم. الان هم روزی 1 ساعت میذارم وقتی که خوابی قرآن گوش بدی ، برات بالش قرآنی خریدم ولی چون الان نمی تونی بالش زیر سرت بذاری ، با صدای کم نزدیک سرت میذارم قرآن بخونه. این روزا خیلی درباره آموزش در خواب مانور میدن در حالیکه قرنها پیش ائمه ما توصیه کرده بودن . در ضمن سعی فراوونی می کنم که بدون وضو بهت شیر ندم عزیز دل مامان . ایشالا که باعث افتخار خودت و ما بشی. دوستت داریم ع...
23 تير 1392

اون روی سکه

عزیز دلم ، دختر گلم: با اینکه همیشه و بیشتر اوقات آروم و خوش خنده ای ولی روزی یکی دو بار اون روی سکه رو هم بهمون نشون میدی و همچین جیغ میزنی که به قول ریحانه خانم ، تا ته حلقت پیداست.   ...
22 تير 1392

پنج شنبه 20 تیر

قربون پسرم برم که میونه اش با خواهرش خیلی خوبه. هروقت بیدار میشی و صدای گریه ات میاد خیلی زود دوباره ساکت میشی و اینبار صدای خنده ات میاد . وقتی میام می بینم داداشی داره باهات حرف میزنه و مشغولت می کنه ، الهی قربون داداشت برم.  عزیزای دل مامان ...
22 تير 1392

عمارت شاپوری

شب سه شنبه ای که گذشت بابات ما رو برد رستوران عمارت شاپوری داخل خیابون انوری برا شام. فضاش فوق العادست با موسیقی سنتی و خیلی گوشنواز. بهمون خوش گذشت ، بگذریم ازینکه تو دلت درد می کرد و نا آرومی می کردی دیگه ازینکه اومده بودم رستوران داشتم پشیمون می شدم که یه خورده پنیر برامون ساختی و بالا آوردی تا دلت آروم شد . و موقع شام دو تا صندلی گذاشیم کنار هم و تو رو خوابوندیم روش . بازم ذوق می کردی و برا مون آواز می خوندی.  شب خوبی بود بهمون خوش گذشت.   نیگا بکن چقد بد عنق بودی !! درباره عمارت شاپوری: عمارت شاپوری ، نام مجموعه ایست دو طبقه ، با زیربنای 840 متر مربع که در باغی زیبا به وسعت 4635 متر مربع سا...
22 تير 1392

دونه گرمی

سلام دختر گلم  حدودا 20 روزت بود که صورت و گردنت پر از جوشهای قرمز و ریز شد ، کلی غصه می خوردم. گفتن به خاطر اینکه بوسش می کنید و بوس کردن ممنوع بود در صورتیکه قبلش هم همه رعایت می کردن و کسی اصلا بوست نمی کرد !!!!! همزمان خشکی پوشت هم داشتی ، کلی تو سایتا سرچ کردم ، همه جا نوشته بود نگرانی نداره. تا بالاخره تحمل نکردم و بردمت دکتر ، پیش دکتر مظلومی گفت : خانم اتاق دخترت گرمه ، اتاقو خنک تر کنید یه پماد هم داد ، دو بار که برات استفاده کردم خدا رو شکر خوب شدی . هنوزم وقتی گرمت میشه از اون دونه گرمیا میزنی .      ...
22 تير 1392

ماه اول زندگی دختر بابا

دوهفته از اولین ماه زندگیت رو خونه باباجونت بودیم ، چونکه من عمل شده بودم و به کمک نیاز داشتم  باهم می خوابیدیم و همه کارای منو مامان جون و خاله های مهربونت انجام میدادن در ضمن اینکه داداشی هم مدرسه میرفت و باید به درساش هم رسیدگی میشد که اینکار رو هم خاله به عهده گرفته بود. بابایی چقد دلش زود برات تنگ میشد و تا از سر کارمیومد، اول پیش تو بود و یکم نازت می کرد بعد ناهار می خورد تازه بگذریم ازینکه چندبار هم تو روز بهم زنگ می زد و احوال می گرفت. بعد از چند روز یکم زرد شدی   چقدر ما ترسیده بودیم ، چون سید مصطفی اصلا زرد نشد کلی ترسیدم. دکتر گفت یه شب زیر مهتابی بخوابی خوبه، برا همین...
21 تير 1392

سه شنبه 18 تیر

سلام دختر گلم امروز خیلی خوب خوابیدی ها ، البته هنوزم خوابی  هر 2 ساعت یه بار پا میشی شیرتو می خوری و دوباره لالا     آخه دختر خوب نمیگی حالا بیدار بشی مامان می خواد یکم بخوابه و تو می خوای باهات بازی کنه؟ نمی گی دیگه شب تازه یادت میاد خوابتو رفتی و می خوای بیدار بمونی و من باید برات بخونم: لا لا گل پسته        مامان دیگه شده خسته  ...
21 تير 1392

داداش گل یاسمن زهرا

این گل پسر، داداش یاسمن زهراست که 9 ماه بی صبرانه منتظر تولد خواهرش بود البته اولش که نمی دونستیم دختره یا پسره ، پس منتظر تولد نی نی بود. از بس سرش گذاشت رو شکم مامانی و با نی نی حرف زد ، الان صداش برا خواهرش خیلی آشناست و به داداشش خیلی زود واکنش نشون میده و به سمتش برمی گرده  میگفت: الو نی نی سلام  اونجا چه خبره؟ یه چیزی بگو ! لا اقل یکم گریه کن صدای خوشکلتو بشنوم  و ازین جور حرفا....       ...
21 تير 1392

چند ساعت بعد از تولد

یاسمن زهرای عزیزم در تاریخ 27 فروردین سال 1392 در ساعت 8 و 10 دقیقه صبح در بیمارستان کوثر شیراز متولد شدی و بی نهایت شادی و خوشحالی رو به خونه کوچیکمون هدیه آوردی. تولدت مبارکه عزیزم  قربون دخترم برم الهی   بقیه عکسا در ادامه مطلب... ...
21 تير 1392

خونه باباجونت

دیروز اول ماه مبارک رمضان بود ، من و تو و داداشی از صبح رفتیم خونه بابا جونت. ریحانه دختر داییت هم اومده بود ، خیلی دوستت داره و وقتی بیداری همش بالا سرت نشسته و باهات حرف میزنه تو هم براش ذوق می کنی و آقو باقو می گی.         مصطفی و ریحانه رفتن تو حیاط آب بازی و خیس خیس اومدن بالا .         دیروز کلی خوش گذشت ، من و خاله ها و زن دایی نشستیم الگوی شلوار کشیدیم .  برا افطار مامان جون آش رشته پخت ، حیف که هنوز نمی تونی بخوری خیلی خوش مزه بود. دوستتون دارم ، گلهای باغ زندگیم. ...
20 تير 1392