سیده یاسمن زهرا عزیز دل مامان و بابا و داداشسیده یاسمن زهرا عزیز دل مامان و بابا و داداش، تا این لحظه: 11 سال و 13 روز سن داره

دخـــتر باباش ، عـــزیز داداش

اولین سفر مشهد -2

خوب عزیزم جونم برات بگه  که ساعت 6 صبح از یزد خارج شدیم رانندگی تو کویر یکم حوصله آدمو سر می بره ولی دیدن بیابون هم برای خودش صفایی داره ، به خصوص که محل سقوط هلیکوپترهای امریکایی ها و همینطور محل به زمین نشوندن پهباد رو هم دیدیم، خیلی جالب بود . ساعت 11 رسیدیم طبس رفتیم زیارت امامزاده حسین (ع) و برای اینکه از گرمای ظهر بیابون رد بشیم زیاد نموندیم . نهایتا ساعت 9 و نیم رسیدیم مشهد و رفتیم زائرسرای اداره بابات تو خیابون اخوند خراسانی، جای خیلی مرتب و خوبی بود .  فردا صبح آماده شدیم برا زیارت بردمت حمام و غسل زیارتت دادم آخه اولین باری بود که می رفتی زیارت امام رضا علیه السلام، هممون خیلی شوق و ذ...
20 شهريور 1392

تفریح، سپیدان

جمعه دو هفته قبل تصمیم گرفتیم برای تفریح بریم سپیدان ، با خانواده یکی از دوستای بابا رفتیم چشمه شش پیر سپیدان ، تا ظهر و بعد از نهار اونجا بودیم و حدود ساعت 3 در راه برگشت به شیراز رفتیم منطقه سربست که اونجا هم یه چشمه داره که آب از زیر کوه بیرون میاد و یه امامزاده همون جاست که البته داشتن بازسازیش می کردن. هوا خیلی خوب بود و تو بیشتر خواب بودی و توی ساک حمل راحت خوابیده بودی چند ساعتی هم اونجا بودیم. موقع برگشت ، انگار سردت شده بود و بی تابی می کردی. من فکر لباس برات کرده بودم ولی چون فکر نمی کردم اینقدر هوا سرد باشه کلاه برات بر نداشته بودم ، یکی از دستمالهات رو سه گوش کردم و مثل روسری سرت کردم ، وای که چقد ناز شدی ، اون موقع بود ...
17 شهريور 1392

تفریح، بیضا

جمعه هفته گذشته یعنی آخرین جمعه قبل ماه رمضان رفتیم منطقه تفریحی غوره دان بیضا ، خوب بودا فقط یه 20 دقیقه راه خاکی داشت با اینحال اینقد شلوغ بود که نگو. کلی درخت با آب زیاد وسط یه دره که هوای خنک و مطبوعی داشت و از بیرون این منطقه اصلا به نظر نمیومد که اینقدر وسیع باشه .  درخت های سر به فلک کشیده  و آب روانی که از دست به دست هم دادن چشمه ها ایجاد شده بود . اینجا رو برای این گفتن غوره دان که از بس هوا سرده انگوراشون همونجور غوره می مونه و نمیرسه. بد نبود و خوش گذشت . اینبار برای برگشت به خاطر اینکه تو ترافیک ورودی شهر نمونیم هم زودتر برگشتیم هم از مسیر لپویی زرقان و دروازه قرآن اومدیم.  یادم رفت چندتا عکس ...
17 شهريور 1392

تمرین برای غذا خوردن

  سلام عزیز مامان چند روز پیش با اینکه می دونم هنوز زوده ولی بهت یه کوچولو بستنی دادم، آخه داداشت داشت می خورد خیلی بدجور نیگاش می کردی  دلم سوخت و با یه قاشق یکمی بهت دادم ، اگه بدونی با چه ولعی می خوردی و چقد خوشحال شدی عزیزم  قربونت برم بعد هم قاشقو گرفتی و باهاش بازی می کردی می بردی طرف دهنت، البته اول می بردی بالا و نگاهش می کردی ، انگار می خواستی نشونه بگیری، بعد می بردی طرف دهنت. قربونت برم الهی بقیه عکسا ادامه مطلب...   ...
17 شهريور 1392

اولین سفر مشهد -1

سلام عزیز دلم  می خوام خاطرات اولین مسافرتت رو برات بنویسم  روز چهارشنبه بود من همه وسایلا رو آماده کرده بودم و منتظر بابایی تا از سر کار بیاد و یه استراحت کوچولو کنه و راه بیفتیم، ماه رمضون بود و بابا روزه بود . تا بابا اومد و استراحتی کرد و راه افتادیم شد ساعت 3 و نیم ، یه سر رفتیم خونه بابا جونت و خداحافظی کردیم، تا از شیراز خارج شدیم شد ساعت 4 بعد از ظهر  ساعت 10 شب رسیدیم یزد خونه دایی حبیب ، افطار کرده بودن ولی بنده خداها برا شام منتظر ما شده بودن ، کلی شرمنده دایی و زن دایی شدیم ، داداش مصطفی هم تا نصف شب با محمد صادق بازی می کرد و من و دایی و زن دایی بیدار بودیم و تعریف می کردیم ولی بابایی چون خسته ب...
17 شهريور 1392

یاسمن زهرای کچل

سلام عزیزم  الان که دارم اینو می نویسم تو توی خواب نازی ومن ازین فرصت استفاده کردم و نشستم پای کامپیوتر  بعد ازینکه از مشهد برگشتیم بابا سرتو تراشید البته با شماره 20 تا زیاد کوتاه و کچل نشی آخه دوطرف سرت موهات ریخته بود و یه خورده بد شکل شده بود در ضمن اینکه می خوایم هم وزن موهات، طلا صدقه بدیم . ایشالا قربونت برم الهی     ...
15 شهريور 1392

کلاه تابستانی

سلام عزیز دل مامان ، قربونت برم مامانی ببین مامان چی برات دوخته؟!! بله ! یه کلاه تابستونی خوشکل ، الهی قربون اون سرت برم که قراره این کلاهو بذاری روش، فدات بشم مامان ، چقدر بابایی و داداشیت ذوق کردن تو رو با کلاه دست دوز مامان دیدن.   عزیز دلم دوست دارم یه دنیا c ...
13 مرداد 1392

مسافرت

عزیز دلم ، یاسمن زهرای گلم  فردا می خوایم بریم سفر .... کجا؟ خوب معلومه ، زیارت امام رضا علیه السلام این اولین سفر خارج استانی توئه، می بریمتون پابوس آقا امام رضا (ع)،  بین راه میریم یزد خونه دایی حبیب  امیدوارم بهمون خوش بگذره و تو این سفر اذیت نشی عزیزم ، برا همین بابا کلی تدابیر چیده : شیشه ماشینو دودی کرده ، آفتابگیر خریده و کلی کارای دیگه که یه وقت دسته گلامون گرمشون نشه. ایشالا بعد از سفر میام و به مرور خاطرات اولین زیارتت رو میذارم. راستی ببینم موهاتو بستم بالا خوشکل شدیا بلا، دسته گلم       ...
13 مرداد 1392

اولین لباسی که برات دوختم

دختر عزیزم   رفتم دوتا پارچه نخی خوشکل برات گرفتم و سرهمی دوختم تا هم تو راحت باشی هم خودم راحت بغلت کنم. تازه با اضافی پارچه یه تل هم برات درست کردم تا با لباست هماهنگ باشه، گل مامان          لباسا رو نگه میدارم تا وقتی بزرگ شدی ببینی چقد کوچولو و ناز بودی عزیزم         ...
13 مرداد 1392