روزهای اول
روزهای اولی که اومدیم خونه خودمون بابا و داداش رو رد می کردیم برن سرکار و مدرسه ، باهم می خوابیدیم تا ساعت 11 یا 12 از اونجائیکه داداشی بعد از ندرسه می رفت خونه باباجونش خیال منم راحت بود. تازه پا می شدم فکر نهار برا بابایی اونروزا حسابی خوابیدما ، خرگوش خوابالوی مامانی ...