گوشواره
سلام یاسمن زهرای عزیزم
خیلی وقته نتونستم برات مطلب جدید بذارم بازم بهانه کار و رفت و آمد و .....
الان می خوام خاطره سوراخ کردن گوشتو بگم عزیزم.
من خیلی دوست داشتم زود گوشتو سوراخ کنم و گوشواره گوشت بندازم ولی بابایی مخالف بود و دلش نمیومد درد بکشی. ولی آخرش من برنده شدم یه روز که خونه باباجونت بودم و بابایی دیر میومد رفتم و از درمانگاه رضوان برا ساعت 4 عصر برات وقت گرفتم و قرار شد با مامان جون بریم برا سوراخ کردن گوشت که قبل از رفتنمون بابایی رسید و در واقع در عمل انجام شده قرار گرفت و گفت منم با دختر گلم میام و اینطور شد که با هم رفتیم درمانگاه تو از همون موقعی که رفتیم تو مطب شروع به گریه کردی و یه گوش سوراخ کردن ساده رو ربع ساعت طولش دادی ولی بعد از اون الهی شکر مشکلی پیش نیومد و شب هم راحت خوابیدی.
یادم رفت بگم که اون روز تو 10 ماهت بود.
گلم ، دوستت دارم عزیزم