سیده یاسمن زهرا عزیز دل مامان و بابا و داداشسیده یاسمن زهرا عزیز دل مامان و بابا و داداش، تا این لحظه: 11 سال و 11 روز سن داره

دخـــتر باباش ، عـــزیز داداش

شبی به یاد ماندنی

1392/10/29 0:45
نویسنده : مامانی
498 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم ، یاسمن زهرای گلم

دیشب یه شب عجیب و به یادماندنی شد، می دونی چرا؟ الان برات میگم


سه ماهه که ما اومدیم اینجا و تو خونه ی صدرامون ساکن شدیم ، رفت و آمد به شیراز برامون خیلی سخت بود ولی خوب دیگه عادت کردیم، دیروز از صبح بارش برف شروع شد و ما خیلی خوشحال بودیم ، طبق معمول ساعت دو و نیم از خونه باباجونت راه افتادیم سمت صدرا ، از چمران اومدیم و بابا پیشنهاد داد تو مسیر بریم کافی شاپ هتل چمران طبقه 23 و از اونجا منظره برفی شهرو ببینیم که ما هم قبول کردیم و به شرط پیدا کردن جای پارک رفتیم، یک ساعتی اونجا بودیم و خیلی هم خوش گذشت.

بعد که راه افتادیم ترافیک ماشین ها از پل صنایع شروع شد ، به خاطر برف شدید ماشینها یواش می رفتن و از طرفی خیلی ها شون هم تو برف گیر کرده بودن، تو ماشین بودیم که اذون گفتن و ما هنوز به خلیج فارس نرسیده بودیم ، به سختی انداختیم تو کنار گذر صدرا و پشت سر یه اتوبوس یواش یواش اومدیم تا داخل صدرا خوب تا اینجا گریدر زده بودن و می شد بیای ولی تو صدرا خبری ازین کارا نبود در ضمن اینکه شدت برف هم ایجا بیشتر بود، از طرفی این شهر پر از سرازیری و سر بالاییه ، تو سراشیبی به سمت مجتمع مروارید ماشین گیر کرد و دیگه جلو نرفت ، همونجا وایسادیم ، کمک مردم هم فایده ای نداشت وقتی در ماشین رو باز کردم در ماشین برفارو کنار زد و تا زیر در برف بود ، همونجا ماشین رو گذاشتیم و پیاده راه افتادیم سمت خونه در حالیکه تو رو تو پتو پیچیده بابا بغل کرده بود و من و مصطفی هم پشت سر بابا راه می رفتیم ، داخل خط راهی که از عبور یه ماشینی که معلوم نبود کی و چه جوررد شده، ایجاد شده بود. برق هم رفته بود و ما تو سفیدی برف جلومون رو می دیدیم، یعنی نور چراغ موبایل لازم نبود . با هم بلند بلند 1 -  2  -  3 -  4  می گفتیم و می  خندیدیم ، در حالیکه هنوز برف می بارید. من که اصلا نمی دونستم کجا هستیم. یه جا که بابا گفت میان بر بزنیم  فکر کنم کنار جدول بود، پاهام تا کمر تو برف رفت و گیر کردم داداشت هم همینطور به سختی جلو رفتیم و با کلی صلوات و آیه الکرسی بالاخره ساعت ده و نیم به خونه رسیدیم. تو راه به این فکر نی کردم که چرا حرف مامان و بابام رو گوش ندادم و همون شیراز ، خونه اونا نموندم و اینجوری بچه هامو به سختی انداختم. حالا خوبیش این بود که فاز یک هستیم وتا خ البرز راه زیادی نبود. بنده خداهایی که راههای دورتری بودن و اتوبوس همون فلکه سنگی همشون رو پیاده کرد، چی؟؟؟

در نهایت ، سفر نیم ساعته ما 8 ساعت ونیم طول کشیده بود . داداشت پاهاش یخ زده بود و حالا که داشت گرم میشد مور مور می کرد ، الهی بمیرم کلی گریه کرد.

ولی تو فقط برات این موقعیتها جالب بود و با تعجب به دور و برت نگاه می کردی.

این سفر برامون خاطره ای شد که اگه من اینجا هم ثبتش نمی کردم، هیچوقت از یادمون نمیره.

امروز عصر یه چندتا عکس از وضعیت حیاط گرفتم که البته برفها خیلی کمتر از دیشب شده. و در اولین فرصت آپلودشون می کنم.


 اینم عکسایی که قول داده بودم:

البته شاید به نظر خیلی هم برف نباشه ولی برای یه جایی مثل شیراز که چندین سال بود اصلا برف نیومده بود ، خیلی جذاب و دیدنی بود. 

یاسمن

یاسمن

یاسمن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)